>
تکبرگی در سربرگ خاطره ها

نامه ای از طرف خدا

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 16:18 - دو شنبه 20 شهريور 1396

 

 

 

 

 


امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی وبه نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باش

 

 

دوست و دوستدارت: خدا


دسته بندی : <-CategoryName->


مادر

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 19:41 - سه شنبه 14 مرداد 1393

مادرم....
پیامبری بود با یک زنبیل پر از معجزه ..
یادم هست ..
در اولین سوز زمستانی ..
النگویش را به بخاری تبدیل کرد ...

 


دسته بندی : <-CategoryName->


روز پدر مبارک

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 3:47 - سه شنبه 23 ارديبهشت 1393

پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست.. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی … چه کسی ، کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ “پدرت”را

می پرستیدی……

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه… و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری.......

 

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد


 



دسته بندی : <-CategoryName->


نیم ســـــــــاعت پیش

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 1:23 - جمعه 29 آذر 1392

 

 

 

 

راسـتی..................

نیم ســـــــــاعت پیش،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند.......
آواز که خواند  تازه فهمیدم،

پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !


دسته بندی : <-CategoryName->


فَقَط بَعضــے وَقتها …

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 1:18 - یک شنبه 10 آذر 1392

 

 

 

 

کـُـــل ِ دُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشــے ..


باز هَم دِلَت میخواهَد…


بَعضــے وَقتها ..


فَقَط بَعضــے وَقتها …


بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده …


هَمِـﮧے ِ دُنیاے یــِک نَفَر باشــے…


دسته بندی : <-CategoryName->


نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 1:36 - شنبه 30 شهريور 1392


دسته بندی : <-CategoryName->


ایـنـجـا زمـیـن اسـت

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 3:25 - دو شنبه 28 مرداد 1392

 

ایـنـجـا زمـیـن اسـتـــ سـاعـتـهـا بـه وقـتـــ انـسـانـیـتـــ خـوابـیـده استــــ .

.


دسته بندی : <-CategoryName->


سکوت....

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 16:27 - دو شنبه 16 ارديبهشت 1392

 

 

سکوت کن دلم !این جا سکوت, اجباری ست.

 

سکوت کن.....

 

بگذار بغضهایت سر بسته بماند

 

گاهی سبک نشوی

 

"سنگین تری"

 

زخمهایت را پنهان کن


 آخر دیگر مردمان این دیار زیادی بانمک شده اند

 

 

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->


فرصتها کوتاهست....

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 7:54 - دو شنبه 14 اسفند 1391


دسته بندی : <-CategoryName->


لمس دنیای محال

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 5:47 - دو شنبه 23 بهمن 1391


دسته بندی : <-CategoryName->


چـــیزِ مـُــهمی نیــــستــ !

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:3 - دو شنبه 16 بهمن 1391



خـــَـستـــﮧ امـ....

کـــَمی صــَـبرَم تَمــآم شـُـבه...

انــבکــیـ از בُنـــیآ وَ ســاکِنانــَش בِل زَבهـ و בلگــیرَمـ ....

وَ یـــِک בُنیـــآ بـــآ خـــُ בم مُشــکل پیـבا کـــَرבهـ ام....

هَمـــیـטּ....

چـــیزِ مـُــهمی نیــــستــ !



دسته بندی : <-CategoryName->


دوباره تنها شده ام

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 6:51 - سه شنبه 26 دی 1391

 

دوباره تنها شده ام
دلم هوای تو را کرده است
خودکارم را از ابر پر میکنم و مینویسم
دوستت دارم


دسته بندی : <-CategoryName->


پاسخي لطيف،*به شعري لطيف!

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 6:29 - سه شنبه 26 دی 1391

كــوچـــه
اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری


بی تو، مهتاب*شبی، باز از آن كوچه گذشتم،؛
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،؛
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،؛
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.؛

 

حتما به ادامه مطلب بروید و ادامه شعر رو بخونید....پاسخ شعر هم از زبان هما میرافشار  امده


دسته بندی : <-CategoryName->


خدایا...

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 6:26 - سه شنبه 26 دی 1391

خدایا...

 

هر لحظه به نگاه تو محتاجم

تنها تو هستی که می توان در آغوش مهربانت آرام گیرم

الهی مرا به جز خود وامگذار

که جز تو نمی شناسم و ندارم



دسته بندی : <-CategoryName->


دلـــتـ ــنـــگـ ــی هــــا

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 6:15 - سه شنبه 26 دی 1391

 

 

دلـــتـ ــنـــگـ ــی هــــا گـــاه از جـ ــنـــسِ اشــ ـک انــ ــد و گــ ــاه از جـ ــنـــسِ بـ ــغـــض ؛

گـــاه سـکـ ــوت مـ ـی شـ ــونـد و خـــامــ ـوش مــی مـــا نـــنـ ــد

گـــاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـــی شــ ـونـــد و مـ ــی بــ ـارنـــد . .

دلــ ـتـــنـ ــگـیِ مـ ــن بـ ــرایِ تـ ــو امـــّ ـا

جـــــــــنــــ ـــــــسِ غــــ ــــــــریـــــــــــــبـ ــــــ ــــــــی دارد . . .


دسته بندی : <-CategoryName->


قلب

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:4 - سه شنبه 5 دی 1386

قلب

امروز قلب من کودکی ست که نابخردی را دوست دارد و به جای رفتن به مدرسه، در کوچه، حباب های صابون به هوا فوت می کند

و من دیگر از تربیتش خسته شده ام.

مدت هاست که دیگر حساب کار او از دست من در رفته است

و حالا هم دارد به دنبال پروانه هایش می دود.

. . .

. . .

آهای . . .

صبر کن!

بگذار من هم بیایم!

. . .

. . .

* *


*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


 

 

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه ,

دو کلمه حرف

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 20:44 - سه شنبه 5 دی 1391



گاهی دنبال کسی می گردی که بشود با او دو کلمه حرف زد و درد دل کرد، بشود از غم ها و شادی ها گفت، از بدی ها و خوبی ها گفت، از امیدواری و نا امیدی … خلاصه هر چه دل تنگ آدم می خواهد بگوید و او گوش کند و بفهمد و التیام باشد؛ او بفهمد که چه می گویی و تو لازم نباشد دائم توضیح بدهی یا داستان ببافی یا استعاره بکار ببری …



کسی که بداند کدام کلمه آرام ات می کند و کدام لبخند دل گرمت. کسی که حرفهایش معجزه کند و صدایش جادو باشد، کسی که برایش مهم باشی و برایت مهم باشد …


دسته بندی : <-CategoryName->


گریه نکن

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 1:34 - شنبه 18 آذر 1391

 

کاش غصه هات تموم میشد.....کاش گریه نمیکردی...کاش یکم درک داشتن...کاش میشد توی اون نگاه معصومانه ات فهمید واقعا چی میخای؟ تو دلت چی میگذره..هان فهمیدم.. نوازش..ارامش..نه اصلا یکی که لپت رو بکشه بهت حالت چطوره عزیزم؟...واقعا حالت چطوره؟..نه.. گریه نکن..خواهش میکنم.. گریه نکن

 

...به نظر شما کی مقصره؟

به نظر شما معنی نگاهش چیه؟

من که......................................هیچی.


دسته بندی : <-CategoryName->


می دونی چرا؟

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 23:30 - چهار شنبه 8 آذر 1391

  

می دونی چرا وقتی میخوای بری تو رویا چشمهات رو میبندی؟

   

وقتی میخوای گریه کنی چشمهات رو میبندی؟


وقتی میخوای خدارو صدا کنی چشمهات رو میبندی؟

  

وقتی میخوای کسی رو ببوسی چشمهات رو میبندی؟ 

  

چون قشنگ ترین لحظات این دنیا قابل دیدن نیستن !

 


دسته بندی : <-CategoryName->


مناجات

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 23:31 - دو شنبه 8 آبان 1391

سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران و ... بود.

اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم

اما وسط های راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم که کرایه راننده رو بدم ولی نبود...!

جیب چپ نبود... جیب پیرهنم!

نبود که نبود ... گفتم حتما تو کیفمه!

اما خبری از پول نبود... :(


به راننده گفتم: اگر کسی را سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!

گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!

گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق برایش افتاده...!!!

یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت

و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی می رسونمت ...

.

 
خداجونم!

من مسیر زندگی ام را با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم

اما الان هرچه دست کردم و نگاه کردم به جیب هایم دیدم هیچی ندارم، خالیه خالی ...

فقط یک آه و افسوس که مفت مفت عمرم از دستم رفت ...

ما رو می رسونی؟؟؟

یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مان میکنی؟؟؟!
 
 

 


دسته بندی : <-CategoryName->


آدمهای ساده را دوست دارم

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 12:11 - چهار شنبه 29 شهريور 1391

.:تك درخت عشق:.

آدمهای ساده را دوست دارم همان ها که بدیِ هیچ کس را باور ندارند

همان ها که برای

همه لبخند دارند همان ها که همیشه هستند برای همه هستند...


آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛


عمرشان کوتاه است بس که هر کسی از راه می رسد یا


ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان می زند...


یا درس ساده نبودن بهشان می دهد...


آدم های ساده را دوست دارم


بوی ناب "آدم" می دهند


دسته بندی : <-CategoryName->


سقوط

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 11:45 - چهار شنبه 29 شهريور 1391

سقوط

قفل صندوق خاطره هایم را می شکنم و صدای پرندگان را از درون صندوق بیرون می آورم.

صدایشان را بردیوار نازک دلم می نویسم، شعرم را از منقارشان وام می گیرم و در پی یافتن رویاها به راه می افتم.

بارانی از آفتاب بر سرم می بارد و من که در موج های نور شنا می کنم، در میان باد، در افق گم می شوم.

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: سقوط,

انتظار

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 11:30 - چهار شنبه 29 شهريور 1391

منتظرم بمون عزیزم

دختر نیازمند یه قلب سالم بود.. اگه تا یک ساعت دیگه قلبش عمل نمیشد.............

پسر اومد پیشش. بغض گلوشو گرفته بود و اشک تو چشاش جمع شده بود انگار که دیگه هیچ وقت نمیخوان همدیگرو ببینن.. دختر گفت:منتظرم میشی؟ پسر دیگه گریه اش گرفت و گفت اره عزیزم تنهام نذاری.. میمونم تا بیای.

بعد از یه عمل سخت دختر به هوش اومد و به زور چشاشو باز کرد.. اشک تو چشاش جمع شده بود دید پسر نیست

داد زد پس کجاس؟ مگه نگفت منتظرم میمونه؟ پرستار گفت: عزیزم تو باید استراحت کنی اروم باش....

دخترک دوباره بیقرار بود

پرستار گفت: اصلا میدونی کی قلبشو به تو هدیه کرده؟

گریه اش گرفت..هق هق کنان میگفت: نه این درست نیست باید به من میگفت.

پرستار لبخندی زد و گفت:نگران نباش عزیزم.. رفته دستشویی الان بر میگرده..


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

باران که می بارد

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 12:21 - جمعه 24 شهريور 1391

باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر
باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر

باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری


غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد


از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می دانی




*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

يا رب

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 12:21 - جمعه 24 شهريور 1391

 

پرورده ي عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
يا رب به خدايي خداييت
وانگه به كمال پادشاهيت
كز عشق به غايتي رسانم
كو ماند اگر چه من نمانم
از عمر من آنچه هست برجای
بستان و به عمر او درافزاي

Icon_sadIcon_sad

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: يا رب,

کوچک که بوديم.............

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:31 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

 

کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم
کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را
از نگاهش مي توان خواند
اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد
و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم
سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست
دنيا را ببين... بچه بوديم از آسمان باران مي آمد
بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد!!
بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند
بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم ...هيچ كس نمي فهمد
................................................................................​..............


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

پدرم دوستت دارم

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:27 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

پدر دستات برام گهواره بودن

دو چشـمونت چراغ خونه من

بجزء تو از همـــه دنیا بریدم

کسی رو مثل تو عاشق ندیدم

ببـــوســــم پینــه دســتاتُ بابا

ببوسم صورت چون ماتو بابا

نشــسته روی موهات برف پیری

الــهی مـــــن بمـــــیرم تو نمیری

پدر ای قبـــله راه سعادت

کنارت بودنه واسم عبادت

"تو رو هم چون نفسها دوس دارم

 

نذار در حســرت چشــمات ببارم"



دسته بندی : <-CategoryName->


شکلات تلخ

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:10 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد
در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین , ببین منم مامانمو گم کردم , ولی گریه نمی کنم که , الان باهم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم , خب ؟

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

لحظه های خاکستری

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 2:52 - سه شنبه 21 شهريور 1391

این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است


نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیندو چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

مزرعه ی زندگی من

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 2:52 - سه شنبه 21 شهريور 1391

مترسک ناز می کند


کلاغ ها فریاد می زنند


و من سکوت می کنم....


این مزرعه ی زندگی من است


خشک و بی نشان

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

مخصوص اطرافیانم

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 2:52 - سه شنبه 21 شهريور 1391

شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر.
شخصیت من چیزیه که من هستم،
اما برخورد من بستگی داره به اینکه ” تو ” کی باشی…

آره فقط تو.......


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

چشم هایم

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 2:52 - سه شنبه 21 شهريور 1391

 

چشم هایم را به بیمارستان می برم.. نمی دانم چه مرگشان شده!
هر شب در خواب جایشان را خیس می کنند…!


دسته بندی : <-CategoryName->


در میانه ی زندگی

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:54 - 1 فروردين 1386

در میانه ی زندگی

 

هرگاه که به مُردگان می اندیشم،

به آنان که بی شمارند و آنان که نام دارند،

زندگی به در می کوبد

و باغ از آن سوی حصار ندا می دهد:

گیلاس ها رسیده اند!

 

 

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

رد پا

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391


دنیا کوچکتر از آن است

که گم شده ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی شود

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند



چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند

یکی درمه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف

آنچه به جا می ماند

رد پائی است

و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

مثل نسیم سحر

پرده های اتاقت را


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

تنهایی

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من

یک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد

حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را

تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد

فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

آدم‌هایی که به خانه می‌روند
و چشم‌های‌شان را می‌بندند و می‌خوابند امّا خواب نمی‌‌بینند

آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند

تنهایی اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد

خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار

خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است

تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی

تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی

تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی

وقتی تو رفته‌ای از این خانه

وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغِ دیگری را می‌گیرد
خسته ام
می فهمی؟


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

دلم تنگ است.

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

دلم تنگ است.

دلم هر روز مي گريد.

من ودل هر دو از تقدیر نالانيم.



دلم روزي به گوش سالها خفته ام آرام و با كمي خجلت ندا سر داد....

رسانيد اينچنين معني كه تا كي چشمها را به روي ياس و نوميدي به ناحقي، بدي، بدخلقي یاران بپوشاني؟

مگر تا كي توانم من ناجوانمردي، ريا و خودنمائي هاي نامردان پذيرم من؟

دلم خستست، دلم سستست، دلم بيمار و بي تاب است، دلم بي حال و بي زار است،

دلم رنجيده از دوزخ نشين دنیائیانی كه دلشان در سينه مجهول است.

دلم يك آرزو دارد.

نشنيده به او آرام مي گويم:

دل افسرده من تحمل كن كه صبر زيباترين چاره برتحمیل اين همه اندوه من بر توست.


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

زندگی یعنی چه؟

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

زندگی یعنی چه؟

سوالی که از کودکی با من بود!!!!!

بزرگتر شدم...کودکی هایم.انهمه شور وشوق رفت.....

تازه فهمیدم زندگی یعنی گذشتن از کودکی ها

ازدواج کردن.... یعنی گذشتن از پدر و مادر.....

همانهایی که دوستشان داریم قدر تمام دنیا

و..........

مردن یعنی گذشتن از تمام زیباییها.تمام خوشیها.تمام دوست داشتنیها

حالا میفهمم زندگی فقط یک معنا دارد....

گذشتن از تمام دوست داشتنیها


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: زندگی یعنی چه؟,

پس کوچه های بی خوابی من

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 8:14 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

پس کوچه های بی خوابی من , انتهایی ندارد
باید همینطور قدم بزنم در تمامیشان
خو گرفته ام به با خاطرات خوش بودن
گم کرده های من , هیچ نشانه ای ندارند


من گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده ام
کوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و , هیچوقت , تمام نمی شوند
کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ,
خودت هم می شوی

جزو گم شده ها ....


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه,

پیامکهای دلتنگی و عاشقانه

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 7:52 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

پیامکهای دلتنگی و عاشقانه



از ساعت متنفرم !
این اختراع غریب بشر که مدام ،
جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد!!
ادامه.......

دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: پیامکهای دلتنگی و عاشقانه,

ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 7:51 - پنج شنبه 16 شهريور 1391

 

ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد
که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: عاشقانه ,

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد